دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: تقویت فرهنگ عمومی راهی برای افزایش هم‌بستگی اجتماعی است فرهنگ عمومی، زیربنای سلامت جامعه است درگذشت «کوئینسی جونز» تهیه‌کننده آثار مایکل جکسون در ۹۱ سالگی تسهیلات تبصره ۱۸ وزارت فرهنگ به چه کسانی تعلق می‌گیرد؟ اکران سیار «آسمان غرب» میلیاردی شد «سعیداسلام‌زاده» مدیر روابط عمومی معاونت هنری شد دلیل تعطیلی برنامه «شیوه» شبکه چهار چه بود؟ نگاهی به مجموعه‌داستان «نیمۀ تاریک ماه» هوشنگ گلشیری نگاهی به ذات سیال «فرهنگ عمومی» و آیین‌نامه‌های بدون ضمانت اجرایی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ «دزدان دریایی کارائیب» جدید بدون حضور جانی دپ پیام رئیس انجمن بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان منتشر شد انتشار نسخه مجازی آلبوم عاشقانه «نوازشگر» چرا «سفره ایرانی» کیانوش عیاری پس از ۲۰ سال هنوز اکران نشده است؟ حکایت آبی که صدراعظم نخورد درباره عکاسی تئاتر که پس از ۷ سال به جشنواره رضوان اضافه شد معرفی چند کتاب برای علاقه ­مندان به یادگیری وزن شعر | آراستن طبع موزون
سرخط خبرها

داستان نویس باید بَلَدِ شهرش باشد | گزارشی از نشست «خاطرات تاریخی شهر و نقشه راه داستان نویس» در دانشگاه فردوسی مشهد

  • کد خبر: ۱۹۶۸۹۳
  • ۰۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۳
داستان نویس باید بَلَدِ شهرش باشد | گزارشی از نشست «خاطرات تاریخی شهر و نقشه راه داستان نویس» در دانشگاه فردوسی مشهد
احتمالا تاریخ مانند حلقه‌های پیاز مدام دارد تکرار می‌شود و ما اگر آن واقعه را خوانش و به جهان داستان امروز دعوت کنیم، آن را می‌فهمیم و هضمش می‌کنیم و معاصرش می‌کنیم.

شهرآرانیوز؛ شهر به مثابه مکان داستان، صحنه‌ای که ماجرا‌های یک داستان کوتاه یا رمان در آن می‌گذرد، چه اهمیتی دارد؟ به نظر می‌رسد وقتی نویسنده رویکردی اقلیمی دارد و می‌خواهد به خطه‌ای خاص در اثر ادبی خود بپردازد، ناگزیر است از آگاهی هر چه بیشتر درباره آن خطه. اگر بناست یک نویسنده مشهدی درباره شهر خود داستان بنویسد باید به قدر لازم از چیستی سازه‌های این شهر و پیشینه تاریخی و فرهنگی مشهد آگاه باشد.

نشست «خاطرات تاریخی شهر و نقشه راه داستان نویس» که به همت انجمن مکتب خانه ادبی خراسان بعدازظهر چهارشنبه یکم آذرماه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، چنین دغدغه‌ای را دنبال می‌کرد. سخنران برنامه، صفیه خدامی بود و در ادامه، خلاصه و ویراسته‌ای از صحبت‌های این پژوهشگر ادبیات و مدرس دانشگاه خواهد آمد.

در اهمیت پیوند امر معاصر و امر تاریخی

نویسنده در هنگام آفرینش داستان با رفت وبرگشت‌های ذهن میان منطق و عاطفه روبه رو است. این آمد و شد‌ها که ساختار و پیرنگ داستان را می‌سازد، نیازمند یک کالبد مکانی است یعنی اندیشه نویسنده بر بستر این مکان ارائه می‌شود. کالبد مکانی خود یک عقبه تاریخی دارد که نقب زدن به آن و ارتباط برقرار کردن میان امر معاصر و امر تاریخی همیشه به داستان بُعد و غنا می‌بخشد. این امر مرور تاریخ است؛ دعوت کردن واقعه تاریخی به جهان امروز به منظور نقد آن و فهم مسئله امروز با کمک تاریخ.

اما اصلا چرا لازم است ما خاطره تاریخی شهر را بررسی کنیم؟ دلیلش این است که احتمالا تاریخ مانند حلقه‌های پیاز مدام دارد تکرار می‌شود و ما اگر آن واقعه را خوانش و به جهان داستان امروز دعوت کنیم، آن را می‌فهمیم و هضمش می‌کنیم و معاصرش می‌کنیم. ما می‌خواهیم به سؤال‌هایی مانند این پاسخ دهیم که در زمانی که داستانمان در آن می‌گذرد صنعت جامعه ذکرشده چگونه است، تجارتشان چگونه است، چگونه راه سازی می‌کنند، چه حیواناتی و چه کشاورزی و آبیاری‌ای دارند و نگهبانی شان چگونه است و حرف‌هایی از این دست.

۱۰ درصدی که از کوه یخ پیداست!

اشاراتی که شما در داستانتان به اطلاعات تاریخی و کالبد مکانی می‌کنید شاید ۱۰ درصد است و باید ۹۰ درصد دانسته هایتان را پیش خودتان نگه دارید. وقتی آن زیربنا را می‌سازید داستان شما غنا پیدا می‌کند. داستان نویسانی که کار حرفه‌ای اقلیمی می‌نویسند جهانِ شهرِ داستانشان را برای خودشان معماری می‌کنند؛ مثلا اورهان پاموک کتابی دارد درباره چگونه نوشتن رمان «کتاب سیاه» و در آن پیش طرح‌های خود از نقشه خانه‌های رمانش را آورده است. در آن رمان ماجرا از فرار زنی از یک خانه شروع می‌شود و پاموک درباره اش نوشته که نقشه مکانی داستان را قبل از نوشتن «کتاب سیاه» کشیده است.

می‌گوید که مثلا درباره زیرزمین آن خانه و فضای استوانه‌ای آن می‌دانسته و درباره اینکه کبوتر‌های چاهی داخل آن فضا می‌روند. بعد این داده‌ها را به امری ترسناک تبدیل می‌کند؛ اینکه ته آن استوانه تعدادی جسد بوده است. او از کانون آن ساختمان شروع می‌کند به سفر در تاریخ استانبول یعنی مکان را به نقطه کانونی برای سفر در تاریخ تبدیل می‌کند. می‌گوید قبل از تعریف داستانش می‌دانسته آن خانه چه شکلی است و مدت‌ها برای طراحی معماری آن ساختمان‌ها زحمت کشیده است. بااین حال در داستان اطلاعاتش را کامل به ما ارائه نمی‌دهد و ما تصویر خودمان را از آن ساختمان می‌سازیم.

در نوشتن یک داستان اقلیمی که خاص خراسان است نیز همین امر مصداق دارد و اگر بنا باشد شخصیت داستان یک بار از کنار یک بنای مربوط به این منطقه بگذرد، نویسنده باید ماهیت و پیشینه تاریخی آن بنا را بداند. فرض کنید در مشهد زمانی کلیسا یا گورستانی بوده و قرار است این مکان تبدیل شود به کانون داستان شما. مثلا در این داستان قرار است ارواح سرگردان فرا خوانده شوند و ماجرا از آن گورستان شروع می‌شود. شما باید درباره آنجا اطلاع داشته باشید.

نشست کارگاهی به مثابه کشیدن ماشه!

کارگاه‌های این چنینی ماهیتی دارد که احتمالا به همان دلیل نه می‌تواند ادبیات و فرهنگ اقلیمی را به صورت تزریقی به کسی منتقل کند و نه اینکه اصول داستان نویسی را روشن کند. فقط شاید به قول انگلیسی‌ها باعث pull the trigger یعنی کشیدن ماشه شود و ایده‌ای دهد و لحظه‌ای را ترسیم کند. این خود داستان نویس است که می‌داند با این اطلاعات چه کند.

مثلا در بولوار شاهنامه مشهد زورخانه‌ای به نام «زورخانه شه لافتی» هست که احتمالا همه آن را می‌شناسند. آدم عاشق باذوقی در این گود که از قدیم و ندیم داشته، کلی قاب عکس و میل و کباده و شلوار‌های زورخانه‌ای و اشیایی مانند دوچرخه دکترشیخ و قلکی که این پزشک برای ویزیت مردم بی پول در مطبش گذاشته بوده است، جمع کرده و موزه‌ای از عناصر و اشیا درست کرده است.

پشت هر یک از این اشیا قصه‌ای پرپیچ و خم است و آن شیء می‌تواند نقطه آغاز و عزیمت داستان نویس باشد. داستان نویس باید یک تصویر از بالا از شهر در نظر خود داشته باشد و مثلا اگر فلاش بک می‌زند به زمانی از تاریخ مشهد، باید بداند این شهر یک معماری دایره وار داشته است.
کتابی دوجلدی به نام «تاریخ معاصر مشهد» هست که بخشی از آن شخص محور است. مثلا از عارف قزوینی و ایرج میرزا و قوام السلطنه و کسانی می‌گوید که شاید پیش از خواندن آن نمی‌دانستیم به تاریخ مشهد مربوط می‌شوند.

در این کتاب از زندگی شخصیت‌های عرفانی، مذهبی، سیاسی از قبیل شیخ بهلول و عبدالحمید مولوی که اهمیت تاریخی دارند یا محفل‌های ادبی‌ای که در مشهد بوده مطالبی گردآوری شده است و همچنین سند‌های تاریخی و نقل قول‌هایی آمده که خواندنش یک آنِ تاریخی را زنده و احیا می‌کند. داستان نویس در بازسازی تاریخ قرار نیست این مطالب را دوباره برای ما تعریف کند بلکه باید از کتاب‌هایی از این دست، آنِ داستانی و گزاره داستانی را بگیرد و در کالبدی از بافت گذشته شهر به کار ببندد.

آن وقت می‌تواند به داستانش عمق بدهد و در یاد کردن اسم خیابان‌ها و اشخاص متوقف نشود. حتی می‌توان در شکلی خلاقانه، روایت را سپرد به یک شیء تاریخی مانند یک چرخ دنده. مثل کاری که اورهان پاموک انجام می‌دهد و در داستانی از قول سگ ولگرد شهر ماجرا را روایت می‌کند. او در رمان «نام من سرخ» از زبان رنگ سرخ یک تذهیب کاری، تاریخ صفویه و ارتباطش با دربار عثمانی را تعریف می‌کند و از رهگذر نقاشی به یک جنگ عقیدتی می‌پردازد.

روایت‌هایی بدیع بر بستر کالبد‌های شهری

کالبد‌های شهری، اگر تاریخ شهر را بلد باشیم، می‌توانند برای داستان نویس نقطه عزیمت باشند و سبب گفتن قصه از یک زاویه بدیع. داستانی از یک خانم داستان نویس خلاق خواندم که آموزشی هم ندیده بود. راوی زنی است که از هفت سالگی اش روایت می‌کند و می‌گوید با مادرش و شوهر او به پارک کوهسنگی می‌روند. وقتی می‌خواهند سوار قایق‌های استخر کوهسنگی شوند شوهر مادرش حاضر نمی‌شود برای او پول بلیت بدهد و خود و زنش سوار قایق می‌شوند. بعد در حالی که دختربچه در یک طرف استخر دارد اشک می‌ریزد قایق ران از میانه راه آن دو را برمی گرداند و می‌گوید این بچه باید سوار شود.

پیش از آن، در لحظه‌ای که قایق از راوی دور می‌شود او همراه با امواج ما را به سفری در درون خودش و درون وجدان مادرش می‌برد و این بازی‌های روایت در یک کالبد شهری و یک لحظه خاطره انگیز و یک هویت شکل می‌گیرد. نویسنده با نقل بخشی از هویت تاریخی مشهد آن عاطفه انسانی را، آن تجربه زیسته شخصی را می‌گذارد وسط، او نمی‌خواهد برای ما مشهد را روایت کند، بلکه می‌خواهد یک امر انسانی را بگوید که تصادفا در مشهد و در یکی از جا‌های معروف مشهد اتفاق می‌افتد. اگر داستان نویس بخواهد شاهکار بنویسد باید زبان برجسته‌ای داشته باشد.

باید قصه اش را جذاب تعریف کند. باید زمان و مکان داستانی داشته باشد. همچنین از عنصر فاجعه، یک چیز عجیب که ده سال بعد هم در یاد بماند استفاده کند. مثلا ما «مسخ» را با آن شخصیتی به یاد می‌آوریم که به سوسک تبدیل شد. داستان به چیزی نیاز دارد که روی ساحت ادراکات خط بیندازد. در ژرف ساخت این شاهکار‌ها یک عاطفه عام، یک مسئله عام انسانی وجود دارد؛ چیزی مثل یأس و امید، مرگ و زندگی، که هر کسی با هر دین و مسلکی آن را می‌فهمد.

روح پنهان فرهنگی در لایه‌های درونی داستان

برای نوشتن داستان اقلیمی، وقتی قرار است زمان و مکان را لحاظ کنیم، لازم است بین شهر دیروز و شهر امروز پیوند برقرار شود؛ باید به منابع تاریخی مرتبط شویم. اما کالبد شهر چیست؟ خاطراتی تاریخی در شهر است و می‌توان از چنین منابع جانبی برای راه پیدا کردن به داستان استفاده کرد. در هر شهر یک روح فرهنگی جاری است که باید در لایه‌های درونی و پنهان داستان قرار بگیرد و به آن ارجاعات غیرمستقیم داده شود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->